تکپارتی سکوکو 🌸
ویو چویا:
داشتم توی مافیا قدم میزدم و اطرافمو برسی میکردم که یهو الیس چان رو دیدم که داره بهم نزدیک میشه!
آلیس=چویا باهام بازی کن.
اومدم جواب آلیس رو بدم که گوشیم زنگ خورد..نگاهی کردم و دیدم دازای بود اومدم جواب ندم که آلیس گوشیو گرفت و وصلش کرد
دازای=سلام بر کوتوله ی مافیا (تعنه)
چویا=خفه شو مردک دراز
دازای=آرزومه...البته درد نداشته باشه!
چویا=روانی خودکش
دازای=خب خب بیا بیرون منتظرتم
چویا=منظورت چیه..؟
دازای=بیا میفهمی.. فعلآ
چویا=اهه.. باشه
چویا گوشیو قطع کرد و به آلیس قول داد که بعدا باهاش بازی کنه و رفت
ویو دازای:
به چویا زنگ زدم و گفتم بیاد بیرون از مافیا......
قلبم تند میزنه..یعنی ممکنه قبول کنه..
تو افکار خودم غرق شده بودم که صدای چویا رو شنیدم.
چویا=اومدم مردک
دازای=خوش اومدی
چویا=چکارم داری بگو ( عصبانی)
دازای=سوار شو میخوام ببرمت یه جایی
چویا=کجا...میخوای بکشیمم هلال
دازای: نترس نمیکشمت, انقدر هم سوال نپرس.و دنبالم بیا!
چویا کمی فکر کرد و و سرشو به نشانه تأیید تکان داد.
پرش زمانی
چویا=مردک چرا منو اینجا آوردی..؟
دازای=اهه چقدر غر میزنی..بشین تا بگم چرا اوردمت.
ویو چویا:
دازای بهم گفت بشین منو نشستم
دازای یهو جلوم زانو زد.از این کارش خیلی تعجب کردم..
یعنی میخواد چکار کنه
دازای=چویا!....م..من
چویا=تو چی..؟
دازای=من.....دو..دوست دارم.
چویا=خ...خب منم دوست دارم
دازای از شنیدن جمله ی چویا تعجب کرد و چشماش گرد شد
ادامش بعداً 🌸
ببخشید اگه بد شد ☺️
شرط ۵کامنت و ۱۰لایک
.
فالو= فالو
داشتم توی مافیا قدم میزدم و اطرافمو برسی میکردم که یهو الیس چان رو دیدم که داره بهم نزدیک میشه!
آلیس=چویا باهام بازی کن.
اومدم جواب آلیس رو بدم که گوشیم زنگ خورد..نگاهی کردم و دیدم دازای بود اومدم جواب ندم که آلیس گوشیو گرفت و وصلش کرد
دازای=سلام بر کوتوله ی مافیا (تعنه)
چویا=خفه شو مردک دراز
دازای=آرزومه...البته درد نداشته باشه!
چویا=روانی خودکش
دازای=خب خب بیا بیرون منتظرتم
چویا=منظورت چیه..؟
دازای=بیا میفهمی.. فعلآ
چویا=اهه.. باشه
چویا گوشیو قطع کرد و به آلیس قول داد که بعدا باهاش بازی کنه و رفت
ویو دازای:
به چویا زنگ زدم و گفتم بیاد بیرون از مافیا......
قلبم تند میزنه..یعنی ممکنه قبول کنه..
تو افکار خودم غرق شده بودم که صدای چویا رو شنیدم.
چویا=اومدم مردک
دازای=خوش اومدی
چویا=چکارم داری بگو ( عصبانی)
دازای=سوار شو میخوام ببرمت یه جایی
چویا=کجا...میخوای بکشیمم هلال
دازای: نترس نمیکشمت, انقدر هم سوال نپرس.و دنبالم بیا!
چویا کمی فکر کرد و و سرشو به نشانه تأیید تکان داد.
پرش زمانی
چویا=مردک چرا منو اینجا آوردی..؟
دازای=اهه چقدر غر میزنی..بشین تا بگم چرا اوردمت.
ویو چویا:
دازای بهم گفت بشین منو نشستم
دازای یهو جلوم زانو زد.از این کارش خیلی تعجب کردم..
یعنی میخواد چکار کنه
دازای=چویا!....م..من
چویا=تو چی..؟
دازای=من.....دو..دوست دارم.
چویا=خ...خب منم دوست دارم
دازای از شنیدن جمله ی چویا تعجب کرد و چشماش گرد شد
ادامش بعداً 🌸
ببخشید اگه بد شد ☺️
شرط ۵کامنت و ۱۰لایک
.
فالو= فالو
- ۵.۸k
- ۲۱ بهمن ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۶)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط